تابستان است و رمضان است. روز ها دراز و گرم است و رمضان است. سر مردم شهر شلوغ است و رمضان است.
و این جا تهران است و رمضان است.
این جا تهران است. همان شهر شلوغ و پر هیاهو که مردمش صبح زود، حتی زودتر از مرغ و خروس ها، از خواب بیدار می شوند و طبق مد لباس می پوشند. عصر ها توی ترافیک گیر می کنند و بوق نمی زنند و به جایش فحش می دهند. شب می روند رستوران باکلاس و غذا سفارش می دهند و برگشتنه بستنی می خورند. تا نصفه شب فیلم می بینند و وقتی می خواهند بخوابند مجبورند توی گوش هایشان گوشی بگذارند تا صدای آهنگ همسایه مزاحمشان نشود. از نوزادی اضافه وزن دارند و با این حال تا حد مرگ غذا می خورند.
این جا تهران است. همان شهری که مردمش مدام غر می زنند و همیشه همه چیزش گران است. سیگار کشیدن کلاس دارد و کراوات بستن افتخار است. شلوار پاره و کفش سوراخ پوشیدن آدم را باحال می کند و عینک آفتابی زدن توی شب عجیب نیست.
این جا تهران است و رمضان آمده. همان ماهی که در آن مهمان خدا هستیم. ماه استغفار و توبه. ماه خوب بودن. ماه نماز شب خواندن. ماه تشنه زحمت کشیدن. ماه گشنه کار کردن. ماه همدلی با فقیران. ماه همراهی با فرشتگان. ماه قرآن سر گرفتن. ماه عاشقی.
این جا تهران است و رمضان آمده. این جا جلوی ساندویچی ها هیچ وقت جای سوزن انداختن نیست و رمضان آمده. این جا مردمش شکم های گنده دارند و رمضان آمده. این جا همه یخچال ساید بای ساید پر از خوردنی دارند و رمضان آمده.
این جا تهران است و حالا که رمضان آمده ، خوش آمده قدمش روی چشم. ما بنده های خوب خدا هستیم.ما مخلص خدا هستیم و همیشه نیتمان پاک و خالص است. ما حسابی دین دار و مسلمانیم.
این جا تهران است و رمضان است و تابستان است و روز ها طولانی است و هوا گرم است. با این حال ما روزه می گیریم و می دانیم که خدا از ما راضی است و اجر روزه گرفتن در تابستان بیشتر است. ما شب ها تا صبح بیدار می مانیم و اگر تلویزیون فیلم نداشته باشد باکی نیست. شبکه خانگی در خدمت ماست و تا صبح لاست می بینیم و فرار از زندان. اگر آن ها را فبلا دیده ایم باز هم باکی نیست. بیست و چهار می بینیم و قلب یخی. اما اگر یخ کردیم می رویم جومونگ سه و چهار را می بینیم و حال می کنیم. تا صبح شب زنده داری می کنیم به این گونه و بعد سحری می خوریم. آن قدر سحری می خوریم که نتوانیم از جایمان بلند شویم. بعد نماز صبح را می خوانیم و می خوابیم. شنیده اید خواب روزه دار عبادت است؟ ما در حال عبادتیم تا عصر. شاید ساعت چهار یا پنج. بعد نماز ظهر و عصرمان را می خوانیم و زیر باد کولر گازی قرآن می خوانیم که در ماه مبارک رمضان خواندن هر آیه از قرآن مثل خواندن کل قرآن است. البته ما قرآن را فارسی می خوانیم تا معنی اش را متوجه شویم. یک ربع قبل از افطار سفره را جلوی تلویزیون پهن می کنیم و اذان که شد اول خرما می خوریم چون ثواب دارد. بعد درحالی که آقای مکارم صحبت می کند و صدایش در سر و صدای ما شنیده نمی شود، به جای تمام پانزده ساعت روزه داری غذا می خوریم. سریال می بینیم تا ساعت دوازده شب و بین آن ها نمازمان را هم می خوانیم. دوباره نیمه شب شروع می شود و ما می مانیم و روشنایی شب و یخچال پر از خوراکی خارجی-و اکثرا اسرائیلی- و شبکه خانگی.
این جا تهران است و مردم تهران این گونه روزه داری می کنند. دیگر آن زمان گذشته که مردم پنج نمازشان را توی مسجد می خواندند و با زبان روزه عرق می ریختند و ذکر خدا می گفتند. قرن بیست و یکم است و ما حیوانات عاقل حتی روزه گرفتن را هم برای خودمان آسان کرده ایم. هر چند می دانیم اجر تمام کارهایمان با خداست. به خصوص اجر تمام روزه هایی که توی گرمای تابستان گرفتیم.
این جا تهران است. این جا مردم خوبی دارد. ولی نمی دانیم چرا وقتی رمضان می آید و می رود زیاد فرقی نمی کنیم. آدم های بهتری نمی شویم. دعاهایمان مستجاب نمی شود. چهره مان نورانی تر نمی شود. قلبمان به خدا نزدیک تر نمی شود. دلمان پاک تر نمی شود. عاشق تر نمی شویم.
این جا تهران است. رمضان است. اشکالی توی کار ما مردم این شهر است.
...
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]